آرسن لوپن ایران در خیابان ناصرخسرو تیرباران شد

آرسن لوپن ایران در خیابان ناصرخسرو تیرباران شد

در زمانی که تحصیل دیپلم برای بسیاری به آرزو می ماند او از دبیرستان البرز دیپلم گرفت. در زندان به جای بی هدفی یا خشونت صرف کتاب های حقوقی جزوه های قانونی و آیین نامه های کیفری را مثل یک دانشجوی حقوق مرور می کرد. او در مدت محکومیت خود آن چنان بر اصول حقوقی و جزایی مسلط شد که در جلسات دادگاه شخصا از خود دفاع کرد؛ بدون نیاز به وکیل.

به گزارش مجله رز پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: در دل تاریخ جنایی ایران نامی وجود دارد که با هیچ تبهکار دیگری قابل مقایسه نیست؛ سید مهدی بلیغ. نابغه ای که ذهنش درگیر نقشه چینی برای پیچیده ترین کلاهبرداری های قرن بود. مردی که آن قدر در حرفه اش استاد بود که حتی کاخ دادگستری را به یک تاجر فروخت.

در ادامه روایتی از چند تبهکاری برجسته این فرد که در تاریخ جنایی ایران ماندگار شده است بیان می گردد:

تبهکاری اول

گام اول: حلقه فریب؛ شروع یک عروسی قلابی

یکی از مشهورترین عملیات های بلیغ داستانی است شبیه به فیلمنامه ای سینمایی. او وارد مغازه جواهرفروشی معروفی در میدان فردوسی شد با چهره ای شیک پوش و رفتاری مطمئن. حلقه ای درخشان از جیبش بیرون آورد و با قیمتی بسیار پایین تر از ارزش واقعی اش پیشنهاد فروش داد. جواهر فروش بارون مگردیچ که مجذوب معامله شده بود از قیمت پایین حلقه شوکه شد؛ اما بلیغ در ادامه با داستانی اغواکننده اعتماد او را جلب کرد.

گام دوم: پزشک اتریشی؛ قهوه ای با طعم داروی بیهوشی

بلیغ مرحله دوم نقشه اش را با مهارتی حیرت آور اجرا کرد. به مطب پزشکی اتریشی رفت و با داستانی جعلی درباره برادری که می خواهد برای ازدواج با دختری مسلمان شود و نیاز به عمل جراحی خاص دارد پزشک ساده دل را وارد بازی کرد. حتی برای قانع کردن بیشتر وعده دستمزد بالا داد و برنامه بیهوش کردن «برادر خیالی» با قهوه آغشته به داروی بیهوشی را هم دقیق توضیح داد.

گام سوم: وقتی شکارچی خودش قربانی شد

فردای آن روز بلیغ با جواهرفروش راهی مطب شد. بارون که رویای خرید صندوقچه ای پر از جواهرات را در سر داشت نه تنها کلید مغازه اش بلکه همه پول های داخل گاوصندوق را هم با خود آورد. پزشک مطابق برنامه قهوه را تعارف کرد و بارون بی خبر از نقشه به خوابی عمیق فرو رفت.

گام چهارم: ضربه نهایی

در حالی که بارون روی تخت جراحی بیهوش شده بود بلیغ به بهانه رفتن برای گرفتن نسخه مطب را ترک کرد. اما مقصد او نسخه نبود بلکه مغازه قربانی اش بود. با کلید مغازه و کیف پر از پول تمام جواهرات داخل مغازه را جمع کرد و برای همیشه از صحنه محو شد.

تبهکاری دوم

بعد از ماجرای معروف سرقت از جواهرفروشی بارون مهدی بلیغ عطش خود برای خلاف را فراموش نکرد. خیلی زود با دو سارق حرفه ای دیگر آشنا شد و با هم باندی خطرناک و مخوف تشکیل دادند. عهدی میان شان بسته شد: «هر که گیر افتاد دیگران موظف به آزادی اش خواهند بود.» اما در دنیای جرم و جنایت وفاداری ارزانی ست.

مدتی بعد بلیغ به دام افتاد و روانه زندان شد. از پشت میله ها نامه ای به دوستانش نوشت و درخواست کمک کرد؛ اما پاسخ آن ها چیزی نبود جز خیانت. نه تنها دست یاری به سویش دراز نکردند بلکه یکی از آن ها دل نامزدش را هم ربود. این خیانت در جان بلیغ آتشی افکند که فقط با انتقام خاموش می شد. وقتی مهدی بلیغ از زندان آزاد شد تنها یک هدف در سر داشت: پیدا کردن خیانتکاران. از دو همدست یکی به خارج از کشور گریخته بود اما دیگری مهدی هنوز در تهران زندگی می کرد. بلیغ به ظاهر کینه را فراموش کرد و به مهدی نامه ای نوشت با پیشنهادی وسوسه انگیز: سرقتی بزرگ از بانک ملی.

بی خبر از نیت پنهان بلیغ مهدی پیشنهاد را پذیرفت. روزی که قرار بود جزئیات سرقت را مرور کنند هردو در خانه ای در قلهک ملاقات کردند. اما از آن روز دیگر کسی مهدی را ندید. چند ماه بعد بلیغ با همکاری یک خلافکار ایتالیایی به نام آلبرت دوباره به صحنه جرم بازگشت. سرقت های آن ها توجه پلیس را جلب کرد تا این که مأموران سرانجام بلیغ را در همان خانه اجاره ای در قلهک دستگیر کردند.

در حین تفتیش پلیس متوجه تغییر وضعیت عجیب زمینِ زیرزمین شد. کندن خاک راز را برملا کرد: جسد مردی با دستان بسته شده به سیم برق مدفون در کف خانه. تردیدی نماند که این همان مهدی است. حالا بلیغ نه تنها سارق که قاتل هم شده بود.

تبهکاری سوم؛  کلاهبرداری بزرگ

یکی از درخشان ترین و البته خطرناک ترین اقدامات تبهکاری مهدی بلیغ فروش کاخ دادگستری بود. داستانی که نه تنها نشان دهنده هوش و زیرکی فوق العاده او است بلکه نمایانگر روح تبهکارانه ای است که برای رسیدن به هدف خود از هر وسیله ای حتی فریب های حقوقی و اجتماعی بهره می برد.

گام اول: آشنایی با مرد ثروتمند و نقشه ای پیچیده

داستان از آن جا آغاز شد که بلیغ در روزهای اوج تبهکاری اش با مردی ثروتمند آشنا شد که تصمیم گرفته بود دارایی های خود را در تهران سرمایه گذاری کند. این مرد که علاقه زیادی به خرید املاک داشت به تهران آمد تا از ثروت خود در پایتخت بهره برداری کند. بلیغ که می دانست این فرد به دنبال سرمایه گذاری های بزرگ است نقشه ای پیچیده در ذهن خود طراحی کرد تا بتواند ثروت او را در کسری از زمان به جیب بزند.

بلیغ ابتدا به نحوی که بتواند اعتماد این مرد را جلب کند به او وعده داد که در تهران چندین ملک و خانه لوکس دارد که می تواند به راحتی او را از خطرات اقتصادی و سرمایه گذاری های نادرست در امان نگه دارد. اما بلیغ یک پیشنهاد خاص تر برای او داشت:  کاخ دادگستری!

گام دوم: شروع فریب و طراحی نقشه

بلیغ که می دانست این مرد ثروتمند به سرمایه گذاری های خاص علاقه دارد برای اجرای نقشه اش شروع به ساختن نمایی دروغین از یک امپراتوری تجاری کرد. به همین منظور او یکی از کاخ های دولتی را که برای بسیاری از افراد ناآگاه شناخته شده نبود به عنوان ملک خصوصی خود معرفی کرد.

بلیغ در یک روز آفتابی به سراغ مرد ثروتمند رفت و با او صحبت کرد که در حال حاضر کاخ بزرگی در تهران دارد که به وزارت دادگستری اجاره داده شده است. او از مرد ثروتمند خواست که پیشنهاد خرید این ملک را بررسی کند. برای جلب اعتماد بیشتر بلیغ از چند نفر از نوچه های خود خواست که نقش های مختلفی را ایفا کنند تا داستان او باورپذیرتر شود.

گام سوم: اجرای ترفندهای دقیق و فریبکارانه

در روزی که قرار بود معامله انجام شود بلیغ با اتومبیل شیک کرایه ای به هتل محل اقامت مرد ثروتمند رفت. این انتخاب نه تنها باعث می شد که بلیغ در چشم مشتری اش فردی مهم به نظر برسد بلکه با توجه به نمایی که در ذهن مرد ثروتمند ایجاد کرده بود او را بیشتر در دام می اندازد. پس از ورود به هتل راننده ای که برای بلیغ در نظر گرفته شده بود در را برای مرد ثروتمند باز کرد و به او اجازه داد تا وارد خودرو شود. در مسیر در حالی که ماشین به سمت کاخ دادگستری می رفت بلیغ چند توقف استراتژیک ترتیب داد. در این ایستگاه ها برخی از همدستان او که خود را مدیر بانک و صاحب مغازه ها معرفی کرده بودند در برابر مرد ثروتمند ایستادند و همین امر باعث شد که او کاملا تحت تاثیر قرار گیرد و یقین پیدا کند که بلیغ فردی مهم است.

گام چهارم: گرفتن ودیعه و ناپدید شدن

بالاخره وقتی ماشین به کاخ دادگستری رسید بلیغ از ماشین پیاده و به همراه مرد ثروتمند وارد کاخ شد. در این زمان یکی از نوچه های بلیغ که خود را مامور دادگستری معرفی می کرد کیف دستی بلیغ را از او گرفت و سپس آن ها به سمت طبقات بالای ساختمان حرکت کردند.

در طبقه سوم یکی دیگر از همدستان بلیغ که به شکلی کاملا حرفه ای خود را صاحب کاخ معرفی کرده بود به مرد ثروتمند خوش آمد گفت و حتی از او خواست که پیشنهاد خرید ملک را مطرح کند. در همان لحظه مرد ثروتمند مطمئن شد که هیچ شکی در مورد مالکیت این کاخ وجود ندارد و درنتیجه تصمیم گرفت مبلغ هنگفتی به عنوان ودیعه پرداخت کند.

بلیغ سپس قول داد که وزارت دادگستری ظرف چند روز آینده کاخ را تخلیه خواهد کرد و درنهایت معامله را به پایان رساند. اما همین که مرد ثروتمند مبلغ هنگفتی را به عنوان ودیعه پرداخت و آن ها خداحافظی کردند بلیغ ناپدید شد.

گام نهایی: درک فریب و رسوایی

چند روز بعد زمانی که مرد ثروتمند برای بازدید از ملک جدید خود به کاخ دادگستری رفت با دنیایی از ناامیدی و فریب روبه رو شد. این مرد متوجه شد که نه تنها آن کاخ در اختیار بلیغ نبوده بلکه اصلا هیچ گونه ارتباطی به او نداشته است. این مرد هیچ گاه کاخ را ندید و درنهایت تنها چیزی که برایش باقی ماند یک قرارداد جعلی و مبلغ هنگفتی بود که از دست داده بود.

فرارهای شگفت انگیز

روزی که قرار بود مهدی بلیغ به خاطر قتل محاکمه شود در حالی که با دستبند به دادگاه منتقل شده بود ناگهان از مأمور خواست تا به دستشویی برود. چند دقیقه بعد باورنکردنی ترین فرار رقم خورد. بلیغ از پنجره طبقه سوم خودش را به بیرون پرت کرد و پا به فرار گذاشت.

او به عراق گریخت و حتی ازدواج کرد. اما مأموران ایرانی با همکاری پلیس بین الملل او را پیدا و دستگیر کردند. در مسیر بازگرداندن به ایران وقتی قایق حامل بلیغ روی آب بود او از فرصت استفاده کرد و خودش را به آب انداخت. شلیک ها بی اثر ماند و بلیغ بار دیگر گریخت؛ این بار شناکنان.

خلافکار حقوقدان و مسلط به دو زبان

در میان شناسنامه قطوری از جرم و جنایت شاید عجیب ترین بخش زندگی سید مهدی بلیغ نه سرقت های زنجیره ای و نه حتی فروش کاخ دادگستری باشد بلکه ذهن قانون دان زبان دان و تحصیل کرده اوست.

بلیغ برخلاف بسیاری از هم نسلان خود در دنیای جرم تحصیل کرده و باهوش بود. در زمانی که تحصیل دیپلم برای بسیاری به آرزو می ماند او از دبیرستان البرز دیپلم گرفت. در زندان به جای بی هدفی یا خشونت صرف کتاب های حقوقی جزوه های قانونی و آیین نامه های کیفری را مثل یک دانشجوی حقوق مرور می کرد. او در مدت محکومیت خود آن چنان بر اصول حقوقی و جزایی مسلط شد که در جلسات دادگاه شخصا از خود دفاع کرد؛ بدون نیاز به وکیل.

در دادگاه جنجالی سال ۱۳۳۷ که او به اتهام قتل سرقت جعل ضرب و شتم و ده ها جرم دیگر محاکمه می شد حضورش در جایگاه متهم بیشتر به یک وکیل مدافع زبردست شباهت داشت. با صدایی آرام دلایل و استدلال هایی حقوقی ارائه می داد که حتی هیأت قضات را به تأمل واداشت. دفاعیاتش آن قدر قوی بود که نهایتا حکم اعدام یا ابد برای قتل عمد مهدی به ۱۰ سال زندان کاهش پیدا کرد. اما جنبه تحصیل کرده بودن بلیغ فقط به حقوق محدود نمی شد. او به دو زبان عربی و انگلیسی مسلط بود. در زندان وقتش را صرف یاد دادن زبان به زندانیان دیگر می کرد. این ویژگی هم باعث جلب احترام برخی از مسئولان زندان شد و هم مهره ای بود در راه دریافت تخفیف مجازات. درواقع این مهارت ها به بلیغ امکان دادند تا چهره ای چندلایه از خود بسازد: یک لحظه قاتلی خونسرد و لحظه ای دیگر معلمی محترم در کلاس آموزش زبان زندان.

شهرت و شناسایی

مهدی بلیغ تبهکار حرفه ای که توانسته بود از دست پلیس ایران فرار کند پس از فرار به عراق و سپس لبنان تلاش داشت که در این کشور جدید پنهان شود و از دستگیری های احتمالی در امان بماند؛ اما زندگی پنهانی بلیغ در لبنان طولانی نشد. بلیغ که در ایران شهرت زیادی پیدا کرده بود به سرعت در لبنان نیز شناخته شد. او نه تنها در دنیای تبهکاران بلکه در میان مردم عادی نیز چهره ای آشنا به حساب می آمد. در این زمان دیگر هیچ چیزی نمی توانست جلوی شهرت او را بگیرد. مردم لبنان حتی او را به نام «آرسن لوپن ایران» می شناختند و این نام دیگر به مرز افسانه ای رسیده بود.

در یکی از روزهای معمولی لبنان یک ایرانی که برای انجام کاری به این کشور سفر کرده بود به طور تصادفی با بلیغ روبه رو شد. این فرد که چهره مهدی بلیغ را به خوبی می شناخت او را در گوشه ای از خیابان شناسایی کرد. در ابتدا او شک کرد که مبادا فردی به اشتباه او را با کسی دیگر اشتباه بگیرد اما وقتی بیشتر دقت کرد مطمئن شد که او همان تبهکار معروف ایرانی است.

این فرد که در لبنان به بلیغ برخورد کرده بود تصمیم گرفت او را به پلیس بین الملل معرفی کند. با کمک این شخص و اطلاعاتی که او در اختیار پلیس قرار داد عملیات شناسایی و دستگیری بلیغ آغاز شد. بلیغ که از دستگیری قریب الوقوع خود مطلع شد تلاش کرد  از لبنان فرار کند اما دیگر کار از کار گذشته بود.

درنهایت پس از چند هفته زندگی پنهانی در لبنان توسط پلیس بین الملل دستگیر شد. او که نمی توانست فرار کند به دست مأموران افتاد و به ایران بازگردانده شد. لبنان دیگر برای او پناهگاه امنی نبود و دستگیری اش در این کشور به پایان یک مرحله دیگر از فرارهای پرماجرای او تبدیل شد.

اعدام به دستور خلخالی

بلیغ پس از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد و مدتی در خیابان امیریه جنوبی تهران سکونت داشت. گفته می شود در این دوره به خاطر بی پولی و بیکاری به قاچاق مواد مخدر کشیده شد. این اما آخرین جرم زندگی اش بود چراکه درست همزمان شده بود با ریاست صادق خلخالی بر کمیته مبارزه با مواد مخدر کسی که مجازات قاچاقچیان را اعدام می دانست و بس. سرنوشت بلیغ نیز جز این نبود. سرانجام در ۲۵ فروردین ۱۳۶۰ همراه با ۶ نفر دیگر در خیابان ناصرخسرو تهران کنار دیوار سردر باب عالی کاخ گلستان تیرباران شد.

انتهای پیام

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا