شهادت سیدحسن نصرالله و اسماعیل هنیه و یحیی سنوار ضرباتی فراتر از شهادت رهبران سیاسی بود. ضرباتی برای تخلیه ایدئولوژیک محور در بخش سنی و شیعه بود تا به مرور هضم لبنان در همین نظم جدید منطقی شود. امری که به وضوح در رفتار آمریکاییها برای مشخص کردن رئیس جمهور در خلأ قدرت بدون حزبالله واضح است. در غزه نیز طراحی پروژه «روز بعد» با کمک امارات نشان از عبور دشمن از سدهای ذهنی گذشته دارد. این که محور مقاومت امکان برهم زدن این بازی طراحی شده را دارد، به صورت جدی محتمل است اما این که چه طرح جایگزینی دارد، قطعا ناموجود و در نتیجه ناممکن در عرصه اجراست.
به گزارش مجله رز، متن پیش رو سرمقاله خراسان به قلم مصطفی غنی زاده است که در ادامه میخوانید:
حالا و پس از گذشت یک سال از جنگ منطقهای، ضروری است که شرایط را از نگاه استراتژیک مرور کنیم. درست است که دشمن در اهداف اعلامی، کاملا شکست خورده اما مهم است درک کنیم، توانسته در برخی حوزهها، پیشروی واضح داشته باشد. فهم این متغیرها، شرایط پسینی را معین خواهد کرد. از یک طرف، دشمن نتوانسته به اهداف اعلامی خود درباره پایان حماس و بازگرداندن اسرایش دست یابد. همچنین دستیابی به اهداف بازگرداندن اشغالگران به شمال بسیار دورتر از آن چیزی است که دشمن فرض میکرد اما باید صحنه را بزرگ تر دید. تقلیل این جنگ به رخدادهای پس از هفت اکتبر، ما را دچار اشتباه راهبردی خواهد کرد. شکلدهی به نظم منطقهای جدید و به تبع آن نظم جهانی جدید، صحنه اصلی این نبرد است که آمریکا و غربیان را تا این حد پای کار رژیم نگه داشته است. هزینه چند ده میلیارد دلاری و خرج از چارچوبهای تمدنی مانند حقوق بشر، وسعت این حمایت بیسابقه را نشان میدهد. درست است که رژیم در هفت اکتبر با مسئله حیاتی روبهرو شد اما توانست ابرروایت خود برای تبدیل جنگ به مسئله نظم نوین را بازسازی و برای این جنگ، یک ساختار نظممحور ایجاد کند. ساختاری که برخی از کشورهای منطقه را در خود حل و به مثابه لولای شرق و غرب ذیل هژمونی آمریکا عمل میکرد. باید پذیرفت که رژیم توانست این معنا را بازسازی و خود را لازمه قطعی این نظم نوین معرفی کند. اگرچه کشورهای منطقه به صورت واضح از رژیم حمایت نمیکنند اما همدستی آنان در این جنایات واضح است. سادهلوحی است اگر این همکاری را نبینیم و معنای آن را فهم نکنیم. همچنین تقلیلگرایانه است اگر تمام مسئله نظم را به کریدور و کریدور را به راه تعریف کنیم. این یک واقعیت درهمپیچیده از ساختارهای اقتصادی، فناوری، علمی، نظامی، سیاسی و در نهایت ژئوپلیتیک است که شرایط جهان بعد از ۲۰۳۰ را بازتعریف خواهد کرد. از همین جهت است که پدافند برخی کشورهای عربی در خدمت رژیم است و فرودگاههایشان برای سوختگیری جنگندههای عازم یمن آماده میشود و ظرفیتهای اقتصادیشان برای سرپا نگه داشتن رژیم به خط شدهاند.
اقدامات رژیم در یک سال گذشته، روندی روبهرشد و دارای یک نخ تسبیح داشته. تضعیف شدید حماس، زیستناپذیر کردن غزه، اشغال بخش شمالی قطاع غزه، برنامهریزی برای حمله و تضعیف حزبالله (که از سال ها قبل در جریان بوده)، کشتار شبکه لجستیک حزب با انفجار وسایل ارتباطی، ترور نیروهای خط پشتیبانی لبنان در سوریه (مثل شهید سیدرضی موسوی)، ترور راس سیاسی حماس در تهران، ترور فرماندهان عالی نظامی حزب و در نهایت ترور شهید سیدحسن نصرالله که حالا به شهادت یحیی سنوار هم رسیده، همگی برای تثبیت همان معادله امنیتی، نظامی، سیاسی، اقتصادی و ژئوپلیتیک بوده که متاسفانه رو به تصعید داشته است. رژیم در حال خنثی کردن اضلاع مقاومت به صورت پله به پله است.
گرچه رژیم در همین قدمها هم اشتباهات اساسی تاکتیکی و شناختی داشته که از جمله حمله به کنسولگری ایران در دمشق، تصور فلج شدن حزبالله پس از شهادت راس نظامی و سیاسی بوده است اما با وجود این مسیر خود را روبهجلو پیموده و توانسته هم جنگ را ادامه دهد و هم شدت ضربات خود به جبهه مقاومت را افزایش دهد. در این جا لازم است، اشتباه برآورد برخی در تهران را یادآور شویم که در آغاز جنگ، تصور میکردند رژیم امکان جنگیدن بلندمدت را از لحاظ نظامی، اقتصادی و اجتماعی ندارد. حال این که با تبدیل این جنگ به مسئله نظم آینده، حمایت نظامی و اقتصادی بیوقفه غرب را به دست آوردند و با ایجاد روایت جنگ آخرالزمانی برای حیات، جامعه خود را همراه کردند. وضعیت اقتصادی رژیم هم اگرچه بد است اما بخش اعظمی از هزینه جنگ توسط آمریکا تامین میشود و تا پایان این مسیر خواهد شد و هم سرانه تولید ناخالص داخلی رژیم هنوز بالاتر از آلمان است و هم نرخ اوراق قرضه آن بسیار کمتر از بازار آمریکاست،لذا تداوم جنگ برای رژیم هنوز مهیا خواهد بود.
در طرف مقابل محور مقاومت خالی از ایدههای کلان، ابرروایتهای جهانشمول و ساختارهای فرانظامی است. محوری که با تمام محدودیتهایش توانسته است در بخش سلبی ضد رژیم اشغالگر عمل کند و البته همان را هم بدون یکپارچگی لازم و سابق انجام میدهد. گرچه انصافا به خوبی در غزه زنده مانده، در دریای سرخ رژیم و آمریکا را مستاصل کرده، در جنوب لبنان ماشین جنگی را متوقف کرده و شهرهای رژیم را از چهار طرف زیر آتش برده است. اما آیا این ها جای یک طرح ایجابی را میگیرد؟ جای یک تصویر از آینده کشورهای محور مقاومت که هم قدرتمند هستند و هم از لحاظ اقتصادی و علمی در اوج قرار دارند، قطعا خیر. فعلا همه چیز در چارچوب واکنش به طرح دشمن است. حتی طوفانالاقصی هم در واکنش به طرح نابودی فلسطین و گذر از ایده دودولتی بود. دشمن است که بازی میکند و اضلاع مقاومت پاسخ میدهند. نباید تصور کرد که ابتکار در دست دشمن است اما باید پذیرفت که بخش اعظم زمین بازی به دست او و اربابش است.
شاید علت این است که محور مقاومت جنگ را به بزرگای واقعی نمیبیند و برای آن طرحی ایجابی با ابتکار غیرنظامی یا نظامی در فضاهای جدید طراحی نمیکند. همین نداشتن طرح ایجابی است که روسیه و چین را تبدیل به بازیگران غیرفعال کرده چراکه برای بازی، نقشی منتهی به پیروزی برای خود نمیبینند تا وارد درگیری بیشتر با آمریکا و اروپا شوند. همین امر است که برخی کشورهای منطقه را به سمت رژیم سوق میدهد تا حداقل در زمین او بازی کنند. همین مشکل باعث شده تا ضربات محور مقاومت واکنشی و بدون ایجاد معادله اساسی باشد. اساسا معادله کلانی از این طرف شکل نمیگیرد تا پس از آن، عملیاتهای وعده صادق ۱ و ۲ بخشی از قسمتهای جورچین آن باشند. دشمن بعد از عملیات وعده صادق ۱، شهید هنیه را در تهران ترور کرد و حتما بعد از عملیات دوم، به مسیر خود ادامه خواهد داد چراکه ضربات به جبهه پشتی او وارد نشده است. درواقع هیچ خطری برای آن جبهه مفصل دشمن وجود ندارد و رژیم هم صرفا در همان زمینی که خودش مشخص کرده، میجنگد.
شهادت سیدحسن نصرالله و اسماعیل هنیه و یحیی سنوار ضرباتی فراتر از شهادت رهبران سیاسی بود. ضرباتی برای تخلیه ایدئولوژیک محور در بخش سنی و شیعه بود تا به مرور هضم لبنان در همین نظم جدید منطقی شود. امری که به وضوح در رفتار آمریکاییها برای مشخص کردن رئیس جمهور در خلأ قدرت بدون حزبالله واضح است. در غزه نیز طراحی پروژه «روز بعد» با کمک امارات نشان از عبور دشمن از سدهای ذهنی گذشته دارد. این که محور مقاومت امکان برهم زدن این بازی طراحی شده را دارد، به صورت جدی محتمل است اما این که چه طرح جایگزینی دارد، قطعا ناموجود و در نتیجه ناممکن در عرصه اجراست.
دشمن در خانهاش زیر آتش است و برخی از هستههای مرکزی زیست خود را در تهدید حیاتی میبیند اما روندی کاملا روبهرشد به سمت خروج از این وضعیت دارد. اگر امکانات روندی آن، خارج از زمین درگیری رزمی قطع نشود، امکان دارد بتواند از زیر این فشار خارج شود و عملا تهدیدهای پیرامونی خود را نابود یا به اندازه مرگ تضعیف کند. در آن نقطه، مسئله برای ایران صرفا امکان تهدید هر روزه و بیرون افتادن از اقتصاد منطقه و جهان نیست، بلکه از همین نتایج فاجعهبار خطرناکتر است. نتیجه قطعا و حتما به سمت فروپاشی ایران جغرافیایی برای از بین رفتن همیشگی تهدید یک کشور بزرگ و دارای عمق استراتژیک خواهد بود و این یعنی تجزیه کردن ایران به نفع دوستان اسرائیل. فهم این خطر عمیق لازمه تصمیمگیری برای آینده ماست.
عبور از این بحران باید با حمله استراتژیک به عقبه دشمن در منطقه انجام شود. این حمله لزوما نظامی نیست، بلکه اتفاقا عناصر غیرنظامی موثرتر از نظامی را در خود دارد. تغییر در برخی نظمهای اقتصادی منطقه، فشار ژئوپلیتیک به برخی کشورهای منطقه و وارد کردن برخی زمینهای جدید برای منازعه و استفاده از اهرمهای خاموش شده باید در دستور کار باشد. بدون این ها، دشمن در روی زمین همان کاری را با لبنان خواهد کرد که با غزه انجام داد. گرچه در تمام این تحلیلها باید چشم و دل به وعده الهی داشت که همه چیز را مشخص خواهد کرد اما ما هم باید به وظیفه خود در عرصه نبرد عمل کنیم.
انتهای پیام