این در حالی بود که در همان ساعات تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، در حال پخش گفتوگوهای نسبتا غیرمتعارفی با چهرههایی نظیر علی لاریجانی و احمد وحیدی بود درباره اینکه مکتب مقاومت قائم به فرد نیست و سالها با وجود ترور مستمر چهرههای برجسته، ادامه حیات داده است. گفتوگوهایی که از فحوایشان میشد فهمید خبر مهمی در راه است و مسئولان کشور در حال اعمال نوعی سیاستگذاری رسانهای برای زمینهسازی اعلام آن خبر در افکار عمومی هستند.
در این میان پرسش اساسی این است که در آن شرایط پیچیده چه کسی، با چه استدلالی و با چه هدفی- به رغم اطلاع احتمالی از واقعیت- تصمیم گرفت اعتبار یک رسانه رسمی حاکمیتی را برای انتشار یک خبر نادرست ذبح کند؟ در زمان سقوط هلیکوپتر رئیس جمهور شهید هم دو خبر صددرصد کذب که حاکی از سلامت کامل وی بود در دو رسانه رسمی حاکمیتی منتشر شد. در همان زمان نیز از موضعگیریهای برخی مسئولان کشور و آرایش کلی رسانهای، چنین بر میآمد که شهادت رئیسجمهور فقید دست کم در سطوح بالای تصمیمسازی کشور مسجل شده است.
صرف نظر از اخلاق حرفهای و اصولی نظیر صداقت، شفافیت و عینیت که بنیان فعالیت هر رسانهای است، واقعیت این است که این نوع از اطلاعرسانی بحران از لحاظ «کارآمدی» زیر سوال است و البته پیامدهایی خطرناکی دارد که میتواند نظام اطلاعرسانی کشور را به محاق ببرد. در دنیایی که مرزهای امنیت ملی عملا فراتر از خطوط جغرافیایی ترسیم شده، توانایی هر کشور در مدیریت جریان اطلاعات و شکلدهی به روایتهای ملی و بینالمللی، به اندازه قدرت نظامی و اقتصادی، حائز اهمیت است. در چنین شرایطی اعتماد مردم به منابع خبری رسمی، مهمترین سرمایه نظام اطلاعرسانی کشور است و هر بار که خبری نادرست از این منابع منتشر میشود، بخشی از این سرمایه ارزشمند از دست میرود. این فرسایش اعتماد، در بلندمدت میتواند به انتقال کامل مرجعیت خبری و ناتوانی کامل کشور در ایجاد انسجام اجتماعی و مدیریت افکار عمومی منجر شود. در عین حال، انتشار اخبار نادرست از منابع رسمی، فضا را برای جولان منابع غیررسمی و گاه معارض فراهم میکند. در خلأ اطلاعاتی که به این ترتیب ایجاد میشود، روایتهای متعدد و گاه متضاد ایجاد شده و به سرعت در اینترنت شیوع پیدا میکند. در نتیجه، کنترل جریان اطلاعات به کلی از دست میرود و امکان ایجاد یک روایت مورد وثوق و منسجم ملی از رویدادهایی که بعضا مستقیما مرتبط با امنیت ملی ماست، عملاً از بین میرود.
پیامد نامیمون دیگر، تأثیر این رویکرد غلط بر توان کشور در مواجهه با بحرانهای آتی است. هر بار که خبر دروغی در خروجی رسانههای رسمی ظاهر میشود، از کارآمدی آنها در مدیریت بحرانهای بعدی کاسته میشود. چیزی که میتواند در شرایط حساس، مانند بحرانهای طبیعی یا امنیتی، پیامدهای فاجعهباری به همراه داشته باشد. آنجاست که میبینیم، در شرایطی که کشور نیازمند اجماعسازی و انسجام اجتماعی است، مهمترین مجاری تامین این نیاز، یعنی رسانهها قبلا خلع سلاح شدهاند.
دیگر پیامد مهم چنین تصمیماتی، به مخاطره افتادن اعتبار بینالمللی کشور است. توانایی هر کشور در ارائه روایت قابل اعتماد از رویدادهای مرتبط با خود یا حتی دیگران، بخش مهمی از قدرت نرم آن کشور است و انتشار مکرر اخبار نادرست از منابع رسمی، این قدرت را از بین میبرد. بویژه در رویدادهایی که مستقیما با ایران مرتبط است؛ از جمله حمله به مقر جنبش حزبالله که یکی از مهمترین همپیمانان منطقهای ایران به شمار میآید، این روند تاثیر مخرب مضاعفی هم دارد. در واقعه ترور شهید سیدحسن نصرالله، چشم افکار عمومی دنیا، طبعاً بیش از رویترز و اسوشیتدپرس، به ایرنا یا فارس و مجله رز ماست و کسی که تصمیم به انتشار خبر دروغ در خروجی هر یک از این رسانهها میگیرد، در واقع فقط یک رسانه را بیاعتبار نمیکند، او عملا روی بخشی از قدرت و اعتبار بینالمللی کشور قمار کرده است.
از همه اینها گذشته، وقتی انتشار اخبار نادرست از منابع رسمی به یک رویه تبدیل شود، این پیام به جامعه مخابره میشود که در چشم حکمرانان و سیاستگذاران، حقیقت، ارزشی ثانویه در برابر مصالح کوتاهمدت سیاسی دارد. رواج چنین ذهنیتی، طبعا به گسترش بیاعتمادی نسبت به همه نهادهای حاکمیتی منجر میشود و این یک سم مهلک برای حکمرانی در معنای کلان آن است. به عنوان نمونه، تضعیف مرجعیت نهادهای تخصصی نتیجهای از این روند است. به همین دلیل است که بخشی از جامعه، مثلا در دوره کرونا، به جای عمل به توصیههای تخصصی وزارت بهداشت و رعایت پروتکلهای علمی، به پیروی از شیادان به دنبال راهکارهایی مثل روغن بنفشه یا ادرار شتر میرود یا در پی بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله، به جای اعتماد به نهادهای تخصصی خدمترسان، خودش راسا اقدام میکند و نظام امداد و نجات را در ساعات اولیه هر حادثهای مختل میکند. بله؛ حکمرانی زنجیرهای بهم پیوسته است و برای خیلی از مردم، همه نهادهای انتخابی وانتصابی حاکمیت، عضوی از یک پیکره واحد هستند. دود یک تصمیم نادرست در سطح سیاسی، فقط به چشم نهاد تصمیمگیر ذیمدخل نمیرود. این کار در حقیقت نوعی ایجاد اختلال، در حرکت چرخدندههای کلیت نظام حکمرانی است و همه عملکردها در همه سطوح را ممکن است تحت تاثیر قرار دهد.
امروزه، مرز میان امنیت ملی و امنیت اطلاعاتی بیش از پیش مبهم است و توانایی هر کشور در مدیریت جریان اطلاعات و صیانت از اعتماد عمومی، بخش جداییناپذیری از راهبرد امنیت ملی آن به حساب میآید. به همین دلیل تضعیف نظام اطلاعرسانی کشور، در واقع تضعیف یکی از ارکان اصلی امنیت ملی است. آنچه در جریان مدیریت رسانهای بحران ترور شهید سیدحسن نصرالله مشاهده شده، اقدامی از همین جنس است. این دست اقدامات، نه تنها توانایی کشور در مدیریت افکار عمومی را تضعیف میکنند، بلکه میتوانند به تدریج، بنیانهای اعتماد عمومی و همبستگی ملی را نیز فرسوده سازند. در دنیایی که اطلاعات، مهمترین سرمایه در نبردهای سیاسی و رقابتهای منطقهای و بینالمللی به شمار میآید، ناتوانی در مدیریت صحیح جریان اطلاعات، به معنای شکست است.
زمان آن فرا رسیده که مسئولان کشور، با درک درست پیچیدگیهای فضای رسانهای معاصر، به بازنگری اساسی در رویکردهای مدیریت و اطلاعرسانی بحران بپردازند. ادامه وضع موجود، نه تنها ناکارآمد، بلکه خطرناک است. ما در درجه اول نیازمند تحول بنیادین در ذهنیت سیاستگذاران هستیم. مادامی که این تحول محقق نشود، همچنان بازنده جنگ روایتها خواهیم بود و در هر بحران یا رویداد مهم مرتبط با امنیت ملی، چیزهای زیادی را از دست خواهیم داد. با تاکتیکهای دوره جنگ نرم، نمیتوان برای عصر رسانههای اجتماعی سیاستگذاری کرد و تصمیم گرفت. ما نیازمند راهبردهای جدید و کارامد در ارتباطات بحران هستیم. راهبردهایی که توام با شجاعت، دوراندیشی و پذیرش واقعیتهای اکوسیستم فعلی ارتباطات باشند. بدون اتخاذ راهبردهای موثر و تغییر رویههای فعلی، نه تنها قادر به خلق روایتهای ملی قدرتمند در رویدادهای مهم نخواهیم بود، بلکه به تدریج، کنترل فضای اطلاعرسانی کشور را کاملا از دست خواهیم داد. چنانکه همین حالا هم متاسفانه بخش اعظمی از این مسیر را پیمودهایم و در نزدیکیهای همان نقطه انتهایی، قرار داریم.
* روزنامهنگار و پژوهشگر رسانه