اصلا چرا باید تابستان هم درس میخواندیم. پس ما کی میتوانستیم هفتههای بیخیالی داشته باشیم؟ درست است که الان دعا به جان پدر و مادرمان میکنیم که کلاس زبان رفتیم، اما اگر نمیرفتیم چه اتفاقی میافتاد؟ اگر کلاس آموزش کامپیوتر؛ داس و ویندوز نمیرفتیم چه میشد؟
به گزارش مجله رز، به نقل از اعتمادآنلاین، یادم هست زمانی که بچه مدرسهای بودم، عید که رد میشد، روزها را میشمردیم تا تابستان برسد. گمان میکردیم این سه ماه تابستان تمام شدنی نیست و تا ابد تعطیلیم. امتحان آخر روز عید ما بود. کتاب و دفتر را میانداختیم گوشهای و آماده شروع تعطیلات میشدیم. اما هر سال کلاس زبان و یک ورزشی که هر سال هم عوض میشد، خرمان را میگرفت. باز کلاس ورزشش بد نبود و فعالیتی میکردیم یا تنی به آب میزدیم. اما امان از کلاس زبان. دو روز در هفته با کولهباری از مشق و تکلیف. این قسمتش را هیچ بچهای دوست نداشت.
اصلا چرا باید تابستان هم درس میخواندیم. پس ما کی میتوانستیم هفتههای بیخیالی داشته باشیم؟ درست است که الان دعا به جان پدر و مادرمان میکنیم که کلاس زبان رفتیم، اما اگر نمیرفتیم چه اتفاقی میافتاد؟ اگر کلاس آموزش کامپیوتر؛ داس و ویندوز نمیرفتیم چه میشد؟ الان داس در کجای زندگی ما نقش دارد؟ کاش میشد به جای آموزش کلاسیک زبان، محیطی بود که همراه با بازی زبان یاد میگرفتیم یا مثل امروز اپلیکیشنهای مختلف ریخته بود در اینترنت و ما هر روز چند درسش را میخواندیم. هم فال بود هم تماشا. هم بازی کامپیوتری بود هم درسی یاد گرفته بودیم.
پسر بزرگم ۶ ساله شده و در آستانه مدرسه رفتن است. از وقتی فهمیده مدرسه که برود، تابستانها تعطیل است روز و شبش را گم کرده. میشمرد روزها را که کی میشود بچه مدرسهای شوم و سه ماه از سال را مرخصی باشم و راهی مهد نشوم. طفلک نمیداند دیگر تابستان مثل قدیم نیست که بچهها تعطیل باشند. البته قدیم هم تعطیلی محضی در کار نبود، اما از همان هم خبری نیست. من نمیخواهم کلاس خاصی ثبتنامش کنم که روزهایش پر شود، چون به اندازه کافی روزهایش پر است با مهد رفتن روزانه. اما میتوانم نظرش را بپرسم که حالا که تابستان است دوست داری چه کار کنی؟ آیا میخواهی کلاسی ثبتنامت کنم؟ دوست داری ورزشی یاد بگیری؟ چون بچههای الان نیازی به کلاس زبان ندارند و با این کارتونهایی که میبینند زبان انگلیسیشان از ما بهتر است. تازه بعضیهایشان دولینگو نصب میکنند و زبان سومی هم یاد میگیرند و دیگر آموزش کلاسیک زبان به آنها کاری عبث است.
پسرم به من گفت دوست دارم شنا یاد بگیرم. این برای منی که از لحظه به دنیا آمدنش آرزو داشتم، شناگر شود خبر خیلی خوبی بود. کرونا آمد و پای ما از استخر بریده شد. بعدش هم که استخر رفتیم او دیگر دوست نداشت تن به آب بزند. اما امسال به شرط اینکه مایوی اسپایدرمن پوشیدهاش را بپوشد، قصد کرده شنا یاد بگیرد. شاید کلاس نقاشی هم بنویسمش. بعد از ترمی که تمام شد خیلی خواهش کرد کلاسش ادامه داشته باشد، به خاطر تداخل با کلاسهای پیشدبستانی نتوانستم ثبتنامش کنم. عاشق موسیقی هم هست، از الان خودش را یک پیانیست میبیند. خب این هم از کلاس موسیقی. گرچه پیانو ندارد، اما هفتهای یکبار به من میگوید که پس کی من را کلاس پیانو میفرستی؟ بقیهاش میشود روزها مهدکودک، غروبها دوچرخهسواری و آخر هفتهها پارک و پیکنیک با دوستانش.
بچهها عاشق تابستان میشوند، به شرطی که تابستان برایشان آزادی بیاورد، بیخیالی بیاورد، بازی و بازیگوشی بیاورد، نه اینکه طفلیها مثل ۹ ماه دیگر سال، روزها ۸ صبح راهی مهد شوند و عصرها ۵ بعدازظهر به خانه بیایند. کارتونی ببینند و ماشینهایشان را قطار کنند و شامی بخورند و بخوابند. کاش تابستانها مثل قبل بود، مثل زمان ما که یا در کوچه گل کوچک بازی میکردیم یا به دوچرخهسواری و بازیهای مهیجی از این دست روزمان را شب میکردیم. کاش بچههای ما اندازه ما در زندگی رها بودند و کسی کاری به کارشان نداشت.
انتهای پیام