لحظاتی که دور از خانواده و پدر و مادر بودم ، تنها پناهگاهم ، خانه پر آنلاین و محبت او ، و روی گشاده و پدرانه وی بود!
در آن هنگام که در خانه قلهک ایشان گام می نهادم ، آنلاین و بزرگواری پدرانه او ، غم های دوری از خانواده را از من زدوده می ساخت!
تو گویی که در کنار پدرم نشسته ام!
صحبت ها و داستان ها و رخدادهای پر فراز و نشیب این شخصیت ، خود کتابی قطور بود ، و در هر رخداد و فراز و فرود زندگی او ، صبر و گذشت و … نهفته بود و پندی برای من !
خاطرات فراوانی از این بزرگ مرد ، و یا بهتر آن که پدری دلسوز برای همه و نه تنها من ! غمخوار و سنگ صبور بسیاری از گرفتاران و دردمندان ، و به ویژه آنانی که پس از انقلاب ، مورد لطف !!!! قرار گرفته بودند ، بشمار می آمد!!
شگفت آن که بیاد ندارم این گونه افراد با نشستی که با این بزرگ داشتند ، تنها که به سخنانشان گوش فرا می داد ، و هر دم پُکی به سیگار اشنوی خود می زد ، و گاه کلماتی محبت آمیز از کام مبارکش همچون ، برادرم ، عزیزم ، گوش کن ، این ها گذرا است !!!، و با امیدی که به آنان می داد ، دلخوش و آرام از نزد وی خارج می شدند ، و به بیانی دور از اغراق ، روحانیت و صورت خنده رو و آرامش ، آرامش و تسکینی را در دل گرفتاران ، ودردمندان بوجود می آورد .
در سخنانش گاه به برخی از فراز و فرودهای خود در زندگی ، از نجف اشرف ، آلمان ، انگلستان ، تهران و مدرسه موسوی ، و خیل دانش آموزانی که در مهد مدرسه خود ، پرورش داده و حال هرکدام رییس و وزیر ، و رییس دبیرستان ها و جز این ها شده بودند ، که گاه برخی ، بلکه آن که بیشتر مورد لطف و محبت قرار گرفته بود!! بیشتر پاداش ( من علًمنی حرفاً ، فقد صیًرنی عبدا) را و چه زیبا !!!؟؟؟ به این بزرگ مرد داده بودند ، که بجای رسم ادب و دستبوسی ، با پشت میزی قرار گرفتن ، و عناوین دنیایی ، بی وفایی خود را به رسم روزگار خاکستری آسمان حال، چه پلشت !!!!؟؟؟ پاسخ داده و شیخ استاد را به بهانه های واهی از خدمت باز داشته ، به اندیشه و تصور خود!!؟؟ خانه نشین کردند ، که هزار البته و افسوس درک آن را نداشتند که این شخص و استاد و شیخ ما را هیچ عاملی نمی توانست از پای بنشاند!!
او از این پس درب دولتسرای خود را که همواره به روی همه از انقلابی تند ، تا باصطلاح ضدً انقلاب ( دوستداران واقعی نظام ) ، میانه رو ، افراطی ، و راستگرا ، و چپ گرا ، و حتی از پیروان ادیان و مذاهب گوناگون حاضر در تهران ما گشوده تر نمود ، و با رویی گشاده تر از همه استقبال می نمود!
پدر روحی من از این پس ، گام را فراتر نهاده بود و مدرسه و آموزشگاه خود را از فضای محدود مدرسه موسوی مصادره شده !!!؟؟؟ گسترده تر کرد و نه تنها تهران بلکه ایران و کلان شهرهای آن و، تا دهکده ها و شهرک های دور و نزدیک این کشور را در نوردید ، و با جاذبه روحی، تواضع ، خوشرویی ، استقامت ، و به معنای کلمه ، تندیسی از خدمت و خدمتگزاری به مردم درمانده و دردمند و گرفتار از هر نوع گردید ، که از این پس، آشنا و غریبه ، از تهران و دیگر مناطق و اکناف ایران ،به خانه و به اتاق ساده و پر دود سیگارش ، با صندلی ها و مبل هایی که خود نشان از ده ها سال قدمت داشت و شاید با عمر مبارکش اندکی کمتر و یا افزون ، گاه برابری می کرد ، گام می نهادند و با چای و میوه های ساده ، اما از آن جا که درب و دیوار این خانه ، روح معنویت و خدمت و انسانیت وی را فرا گرفته بود، به خدا سوگند ، میوه ها و چای این محفل و حضور ، از طعم و ویژگی خاصً دیگری برخوردار بود!
در میان این نشست ها ، که همواره کتاب نیمه نگاشته وی در باره پاسخ به سوالات تفسیری ، ولایتی ، و عقیدتی ، فرزند آسمانی شده اش ، مرحوم مهندس علیرضا شاه آبادی ،با نام ( پرسش و پاسخ ) ، و نیز کتاب های اشعار زیبایش ( شرح منظومه ، حدیث نبوی ، حدیث علوی ) با تخلص ( نوشا) که برگرفته از نور الله شاه آبادی بشمار می آمد ، در سوی دیگر ، و ترجمه کتاب مرحوم شیخ مهدی شمس الدین ، که ریاست مجلس شیعیان لبنان ، پس از ربوده شدن امام موسی صدر را بر عهده داشت ، و جز این ها ، که همه به زیور چاپ درآمد ، پیرامون این استاد و سنگ صبور ، و همدم مردم نیازمند ، و …. را فرا گرفته بود ، و در هر فرصتی روی به سوی آن ها می آورد ، گاه و هر از گاه دم به دم ، صدای زنگ تلفن ، سخن او و یا حاضرین در نشست را قطع کرده ، و از آن سوی خطً ، یا استخاره و مشورت با خدا را طلب می کردند، و یا خوابی را دیده بودند ، و استاد به آرامی و زیبایی، دست به کلام الله مجید برده و پاسخ نه تنها فقط بد ، یا نیک را می دادند که اغلب ، شرحی کوتاه که برای شنونده شگفت بود ، بصورت معجزه آسا ، و با استفاده از آیات وحیانی ، مطالبی را عنوان می نمودند ، که هم برای صاحب استخاره ، و یا صاحب خواب عجیب بود ، و هم برای حاضرین در مجلس !!!
محفل استاد ، در طول نیم قرنی که من به یاد دارم ، از دوران فعالیت او در مدرسه موسوی ، و سپس فعالیت فرهنگی او در آلمان ، و سپس در موسسه مرحوم آیة الله العظمی گلپایگانی در لندن ، و سپس در تهران و تا آخرین روزهای زندگی پر بار و پر برکت و خیر گستر او ، چنین سپری شد!
ایشان در مراسم ازدواج من ، باز صحنه غربت من را خالی ننمود ، و با نمایندگی از مرحوم آیة الله العظمی روحانی ، که افتخار دامادی ایشان نصیبم گردیده بود ، از آنجا که استاد ، عموی مادر همسرم بشمار می آمدند ، و محْرم بودند ، در مراسم باصطلاح دست به دست دادن ، همچون پدری مهربان ، حضور یافتند ، پس از یاد از خدمات مرحوم پدر شهیدم ، که با ایشان در نجف دورانی را سپری کرده بودند ، در جمع حاضر دست به دعا برداشتند ، که دعاهای این پدر و استاد ، زیبایی از سویی ، و ایجاد فضایی معنوی و روحانی از سوی دیگر ، موجب گردید که اشک شادی از دیدگان حاضرین سرازیر شود ، و الحمد لله بدین ترتیب ، زندگی زناشویی ما را رقم زدند.
سال ها نشستی را با جمعی از بزرگان و فرهیختگان و روحانیون تهران همچون ، مرحوم آیات : حاج شیخ محمد رضا جعفری ، سید جمال الدین مرتضوی ، سید نور الدین شهرستانی ، سید جعفر خوانساری ، و مرحوم شیخ استادمان ، و نیز برخی دیگر از شخصیت های تهران داشتیم ، وبهره های تاریخی ، علمی ، اجتماعی و حوزوی را بر می چیدیم ! که هزار افسوس این برجستگان قالب تهی کردند ، و رخ به نقاب خاک کشیدند و چشم بر جهان فرو بستند ، و راضیة مرضیة ، به سوی پروردگار پرواز نمودند!
پیش از رحلت این بزرگ مردی که در تار و پود سلولهای پیکرم ، نفوذ کرده بود ، به هر مناسبت و بهانه ای ، رو به سوی این خانه امید ، و پس از خدا ،تکیه گاهم ، گزارده و لحظات زیبایی که از عمر من بشمار نمی آمد، را سپری کرده و باصطلاح حوزویان ( گعده ) ، و یا نشست کرده و ایشان می فرمود ، و من داستان و رخدادهای گذشتگان و شنیده های خویش را عرضه می داشتم !
آخرین بار که تقریبا دو هفته پیش ازآسمانی شدن این بزرگ شیخ و پدر بود ! که ندا و جاذبه و حسًی به من دستور می داد که به خدمتش حاضر شوم !
شب دوشنبه بود و استاد در بستر بیماری آرمیده بود!
خدمتش رسیدم و همچون همیشه سرا پا سرشار از مهربانی و خوشرویی و امید بود!
ابتدا نگذاشتم که از بستر برخیزند ، و شروع کردم به صحبت از این سوی و آن سوی!
اندک اندک نیم خیز شده و بر تخت خود نشستند و سرحال ، شروع به سخن نمودند و غذایی که ویژه ایشان بود ، با اشتهای کامل میل نمودند!
چند بار رخصت حرکت را تقاضا نمودم ، اما فرمودند : کجا ؟
بنشین مانوسم کردی !!!
سرانجام پس از حدود بیش از دو ساعت ، این دیدار و آخرین دیدارم را به پایان برده و گام به برون از دولتسرای تازه ایشان نهادم ، اما دریغ و هزاران افسوس که نمی دانستم این آخرین دیدار دنیایی من بوده است!!!
و اکنون پس از یک سال گذشت از در گذشت او ، هنوز گمشده ای را احساس می کنم!
هنوز پژواک صدای استاد ، خاطره ها، هق هق آرام گریه هایش ، هنگام یاد از پدر بزرگوارش مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ محمد علی شاه آبادی ، و…. در گوشم طنین انداز است!!
غروب عمر دنیایی این بزرگان ، از جیب دادن است !
یعنی دیگر جایگزینی برای آنان ، زمانه بوجود نمی آورد!
به امید آن که در روز جزا ، پدر شهیدم مرحوم آیة الله حاج شیخ احمد انصاری قمی ، و او ، و مرحوم آیة الله العظمی روحانی ، و دیگر بزرگان از نیایم ، آیة الله العظمی میرزای نایینی ، و آیة الله حاج سید محمد عرب زاده همدانی و… ، مرا مورد شفاعت قرار داده ، و همچنانکه در دنیای خاکی ، افتخار خادمی امیر المومنین علیه السلام و فرزندانش را نصیبم کرده است که افتخار آن را با دنیا عوض نمی کنم ، در دنیای باقی ، نیز خادمی از خادمان این خاندان والا تبار باشم!
اللهم آمین
و السلام علیه یوم وُلِد ، و یُومَ ماتَ ، و یُومَ یُبْعثُ حیًا
وَفَدَ علیٰ ربً کریم
* خادم افتخاری اعتاب مقدسه عراق و عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران