جان فوران استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتاباربارا کالیفرنیا در کتاب “مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب” مینویسد:
«رضا شاه در زمین خواری شهره خاص بود.زمین داران از روی اکراه یا ترس بخشی از املاک خود را به او پیشکش می کردند و رضا شاه از زمین های سایر نقاط کشور،پیشکشی آن ها را جبران می کرد.تقریبا همه زمین های استان مازندران(زادگاه شاه) وبخش های وسیعی از گیلان و گرگان که مرکز تولید برنج ایران بود،به مالکیت خصوصی او درآمد؛یعنی 200 روستا با جمعیتی متجاوز از 235000 نفر در مالکیت او قرار گرفت.صفحه 31»
یرواند آبراهامیان مورخ ایرانی،آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک در کتاب “تاریخ ایران مدرن” می نویسد:
«در اوایل سال 1932 م(اواخر 1310 شمسی) سفارت بریتانیا گزارش داد رضا شاه شهوت تصاحب زمین دارد؛طوری که همه خانواده ها را روانه زندان می کرد مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند.اشتهای سیری ناپذیر وی به زمین، دارد به حدی می رسد که چند صباح دیگر از اینکه اعلیحضرت بی درنگ همه ایران را به نام خود به ثبت نمی رسانند، تعجب خواهیم کرد.صفحه 34»
کریستین دلانوآ،مورخ فرانسوی در کتاب “ساواک” می نویسد:
«پدر شاپور بختیار معتقد بود رضاشاه دو عیب بزرگ داشت:جهل و طمع.در عرض چند سال پس از رسیدن به قدرت،این نظامیِ یک لاقبا به یکی از بزرگ ترین مالکان ارضی کشور تبدیل شد.او نخست به نام مصالح دولت از خوانین بزرگی که قدرتش را محدود می کردند،سلب مالکیت می کرد،آنان را به زندان می انداخت،سپس با اغتنام از فرصت و به نام مصالح شخصی اش زمین هایشان را تصاحب می کرد…مثلا او مشاور وزیر مالیه و امورخارجه در اوایل قرن و یکی از بزرگ مالکان مازندرانی(محمدرضاخان فاتح) را که نخواسته بود زمین هایش را به شاه بدهد، زندانی کرد.صفحه 35»
آرتور چستر میلسپو،مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امورخارجه ایالات متحده آمریکا،در کتاب «آمریکایی ها در ایران» می نویسد:
«شاه مدام سرگرم اقدامات مشکوک و پرهزینه بود.برای خودش ثروت عظیمی جمع آوری کرد.بخش مهمی از اراضی مزروعی مازندران به مالکیت شخص او درآمد و موجودی حساب های شخصی اش بیش از بیست میلیون دلار بود.شاه این پول ها را از کجا آورده بود؟صفحه 39»
اما درمورد احداث راه آهن در دوره ضا شاه، یان ریچارد،برنارد هورکد و ژان پیر دیگارد،اساتید و محققان برجسته دانشگاه سوربون و مرکز تحقیقات علمی فرانسه(CNRS) در کتاب”ایران در قرن بیستم؛بین ملی گرایی،اسلام و جهانی شدن” می نویسند:
«راه آهن ایران مدت ها باعث جروبحث بود.مصدق،رضاشاه را متهم می کرد که آن را به این دلیل ساخته است که انگلیسی ها در 1941م(1320شمسی) آسان تر بتوانند به کشور حمله کنند….هزینه احداث آن بدون شک بسیار گران تمام شد؛زیرا در 1938م(1317 شمسی) ثلث هزینه های دولت صرف راه آهن شده بود.خط دوم هم که می بایست مشهد را به تبریز متصل سازد،در 1938 آغاز شد؛اما تا 1958م(1337 شمسی)کامل نشد.صفحه 127»
رابرت گراهام خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز در کتاب «ایران،سراب قدرت» می نویسد:
«شکی نیست که با هرنوع معیار اقتصادی که بسنجیم،ساخت راه آهن بی هدف و بی برنامه بوده است.ساخت هر یک مایل راه آهن 35000 پوند هزینه برمی داشت.در مقابل،احداث یک جاده حداکثر 525 پوند برای هر مایل هزینه بر می داشت.احداث جاده می توانست همان هدف را برآورده کند و در مقابل عیوب آن،از جمله شیب شدید که مانع حمل بارهای سنگین توسط قطار می شود و گرما و خشکی هوا که استفاده از لکوموتیوهای بخار را غیرممکن می سازد، را هم نداشته باشد.صفحه 121»
جان فوران استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتاباربارا کالیفرنیا در کتاب “مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب” مینویسد:
«احداث این خط آهنِ 850 مایلی سراسری در واقع به هدر دادن منابع بود؛طرحی پرهزینه که چندین پیامد ناگوار داشت؛تورم زا بود،اهداف اقتصادی چندانی نداشت،صرفا از شهرهای مهم کشور عبور می کرد و استاندارد زندگی را پایین می آورد؛چون هزینه آن از طریق مالیات نزولی قند و چای تامین می شد.احداث هر مایل راه آهن35000 پوند استرلینگ هزینه برمی داشت؛در حالی که احداث جاده های ماشین رو با 1 تا 5/1 درصد این هزینه امکان پذیر بود.صفحه 128»
در ارتباط با سیاست های “قوم ستیزانه” رضاشاه نیز محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
«سیاست رضاشاه در ارتباط با عشایر و متحد کردن ایران با وحشیگری و غارت اموالِ یک چهارم از جمعیت کشور همراه بود.ارتش رضاخان در سال های 1923 و 1924م(1301و1302 شمسی) بر عشایر آذربایجان چیره شد،زمین هایشان را مصادره و مال و اموال قیمتی شان را غارت کرد؛البته سیاست رضاشاه در قبال عشایر فقط به انقیاد آن ها و غارت اموالشان ختم نمی شد.دیوید ویلیامسن،کاردار سفارت آمریکا در دسامبر سال 1929م(حدود آذر1308 شمسی) اطلاعاتی در باره کوچ اجباری عشایر از لرستان و سایر مناطق ایران به دست داده است:”در مطبوعات آمده است که 110 خانوار با تقریبا 600نفر را به روستاهای قزوین کوچ داده اند؛ولی از اخبار منابع دیگر چنین برمی آید که تعداد رانده شدگان به مراتب بیشتر از چیزی است که گزارش کرده اند….هارت در فوریه 1931م(1309 شمسی)از هزاران مرد،زن،پیر،جوان و کودکی می گوید که مجبورشان کرده بودند صدها کیلومتر راه از لرستان و خوزستان تا نقاط دورافتاده خراسان با پای پیاده طی کنند که یادآور کوچ های اجباری دوران استالین در اتحاد شوروی بود.صفحه 202»
جان فوران استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتاباربارا کالیفرنیا در کتاب “مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب” مینویسد:
«در زمان رضاشاه جمعیت ایلی،شدیدا از سیاست گذاری دولت تاثیر پذیرفت.تجربه رضاشاه در فرونشاندن ناآرامی های قبیله ای و ایلی بعد از سال 1921م(1300 شمسی) وی را به این نتیجه رسانده بود که ایلی ها،وحشیانی نابهنجار،سرکش و بی سوادند که در وضعیت بدوی خود رها شده اند.صفحه 183»
استفانی کرونین،عضو هیئت علمی شرق شناسی دانشگاه آکسفورد در کتاب “ارتش و حکومت پهلوی” می نویسد:
«سرگرد رضاقلی خان،فرمانده نظامی دزفول،باور خود را این گونه ابراز کرد که سران لُر و عرب باید به هر طریق ممکن که اقتضا کند،حتی با نیرنگ یا خیانت،دستگیر و اعدام شوند و امور عربستان(خوزستان) و لرستان باید بر پایه سرکوب تمام رهبران قبایل و نابودی همه مقامات محلی نظم و نسق یابد.صفحه 184»
ادامه دارد …