در این که ما سپاه یزیدیم شک مکن!

رنگی بزن فسردگی حال خسته را

بالی بده شکستگی بال بسته را

نوری ببخش دیده پیران قوم را

بشکن حصار و بند اسیران قوم را

صوری بدم قیامت جان های مرده را

بیدار کن ز خواب جهان های مرده را

زخمی بزن که زخم نشان سلامت است

خونی که فاسد است علاجش حجامت است

در انتظار چشم زمانه سفید شد

غیرت غروب کرد و حمیت شهید شد

دیگر مجال نیست نباید تقیه کرد

اینک سزاست خطبه ای چون شقشقیه کرد

باید بگویم آن چه کنون شرط یاری است

حق بر زبان کودک و دیوانه جاری است

از کودکی هماره جنون برده ام به پیش

از هر دو بهره بردم در حد وسع خویش

گفتار حق چه تلخ چه شیرین شنیدنی است

دندان عقل گرچه که دندان کشیدنی است

ای معترف به سروری و شاهی حسین!

ای آن که قصد کرده به خونخواهی حسین

در این که ما سپاه یزیدیم شک مکن

ما دشمنان دین خدا را کمک مکن

وقت طریق شرعی و در شرع صوفی ایم

زاییده دروغ و نفاقیم کوفی ایم

ما بندی ملاحت یاران مهوشیم

ما با حساب بانکی خود سخت دلخوشیم

ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب

ما شهره ایم شهره به مردان نیمه شب

مردان ناله های شبانه به وقت خواب

مردان صحنه های حماسی به رختخواب

عمری مثال کرکس و کفتار زیستیم

ما لایغ حمایت تیغ تو نیستیم

ما معتقد به امر قضا و تصادفیم

ما اهل بزم و شوخی و شعر و تعارفیم

منکر نمی شویم شما را صدا زدیم

با سوز و عشق ناله آقا بیا زدیم

جدی مگیر آنچه شنیدی مزاح بود

در آن زمانه گفتنش حتما صلاح بود

خروج از نسخه موبایل