عکس‌| روایت تاریخی از تختی؛ دل شیر خون شده بود!

دی ماه سال 1346، تهران، یک هفته بعد از درگذشت جهان پهلوان؛ هنوز هیچ چیزی اینجا عادی نیست، همانطور که مرگ قهرمان بزرگ کشتی اتفاقی طبیعی و یک مرگ عادی نیست… .

کیهان ورزشی ویژه‌نامه‌ای منتشر می‌کند. جلد به عکسی از خانه ابدی غلامرضا تختی اختصاص دارد. این تیتر به چشم می‌خورد: «دل «شیر» خون شده بود.»

غلامرضا تختی ,

همه چیز همچنان در سایه شوک بزرگی است که از مرگ تختی ایجاد شده، مردی که شاید بزرگترین سلبریتی آن روزگار مردم ایران بود. باور روزنامه و مجلات و اصولاً رسانه، خودکشی است، برخلاف گفته مردم و چیزی که برای‌شان باورپذیر نیست.

در زیر آنچه در مجله کیهان ورزشی در سال 1346 منتشر شده، آمده و کلمات از نظر نگارشی عیناً همانند آن چیزی است که در این مجله به چاپ رسیده است.

* باور نمی‌شد به این زودی جمعیتی انبوه در پزشکی قانونی پدید آید

کادری با تیتر «خبر سرسام‌آور» در پایین صفحه دوم دیده می‌شود که در بخشی از آن آمده است: «جسد وی ظهر همان روز (یکشنبه شانزدهم دی ماه) به ابن‌بابویه حمل و به خاک سپرده شد. با آنکه در فاصله پیدا شدن جسد و بخاک سپردن وی مردم هیچگونه اطلاعی بوسیله روزنامه یا رادیو نداشتند از راه گوش و شنیدن دهان به دهان به محل پزشکی قانونی آمدند و باین طریق جمعیت انبوهی که باور نمی‌شد باین زودی تشکیل شود، تابوت حامل جسد تختی را تا ابن‌بابویه حمل کردند… در این شماره، سعی شده است یادگاری از تختی تقدیمتان کنیم تا او را آنچنان که بوده، دقیق‌تر و بهتر بشناسید.»

*پخش 2 هزار غذای نذریِ دوستان جهان پهلوان در مسجد قندی

در کنار این ستون، پایین‌تر از آگهی تسلیت مهدی تختی (برادر تختی) و خبر پخش دو هزار غذای نذری از سوی دوستان جهان‌ پهلوان در مسجد قندی خیابان خانی‌آباد، چنین جملاتی نوشته شده است: «این شماره، با اشک نویسنده، مصحح، حروفچین، صفحه‌بند، گراورساز و کارگران چاپ و توزیع شست‌وشو شده، اگر غلطی، کمبودی و انتقادی برآنست، از همه‌تان تقاضای پوزش داریم.»

*در این سرزمین تختی صاحب کرسی ابدی پهلوانی دوران گشت

در صفحه دوم این ویژه‌نامه همچنین عکس بزرگی از مراسم تشییع جهان پهلوان دیده می‌شود، با این توضیح: «استقبال، بدرقه، جشن، سوگ، کدامیک؟ تختی که در عمر خود کسی را غمگین نساخت، پس چرا از این جمع مصیبت میبارد؟ آیا تختی از یوکوهاما میآید؟‌ آیا به ملبورن میرود؟ این که غم ندارد پس کجا میروند این جمع ماتمزده که سالها و سالها غرق سرور افتخارات تختی بودند؟ اینجا ورزشگاه نیست. اینجا کرسی افتخار نیست. اینجا سرزمین مرگ است اما سرزمینی که با مرگ تختی بافتخار رسید و صاحب کرسی ابدی پهلوانی دوران گشت.»

*تختی پوریای ولی زمانه ما

صفحات بعدی با این تیتر «تختی پوریای ولی زمانه ما» و «او برادر هر دختری بود، از هر لیلی، خواهر می‌ساخت و از هر مجنون یک برادر» به داستان زندگی تختی اشاره دارد.

توضیح کیهان ورزشی بر این داستان که به قلم تختی نوشته شده اینگونه است: «قبل از مسابقات جهانی 1959 بود که بنا به خواهش کیهان ورزشی، تختی موافقت کرد آنچه را که قادرست از خود بنویسد، به رشته تحریر درآورد. تختی سخت گرفتار بود با این وجود هرگز سعی نکرد گرفتاری را بهانه قرار داده و آنچه را که مردم طالب آن هستند، نادیده بگیرد. او روزنامه نویس یا نویسنده نبود با این وجود ده بار چرکنویس کرد و پاکنویس کرد و سرانجام همین را که درین صفحات ملاحظه می‌فرمایید به دستمان داد و گفت:«هر عیبی داره، ببخشید» این مقاله در سال 1338 در کیهان ورزشی چاپ شد و بعدا از طرف مجله محترم خواندنیها عینا نقل گردید. حتما متوجه می‌باشید که مندرجات این مقاله قبل از وقایع سال 1959 است و کوشش شد تقویم ورزش ازین سال به بعد با همان روش انشا تختی دنبال شود تا خواننده کمبودی احساس نکند.»

نوشته‌هایی که در کیهان ورزشیِ ویژه درگذشت جهان‌پهلوان بازنشر شده، همان چیزی است که در این پنجاه و اندی سال از زندگی قهرمان نامیرا، بارها و بارها نوشته و خوانده شده است. از قهرمانی‌ها، سختی‌های روزگار، ناملایمتی‌ها، مربیان، همدوره‌ها و…

*گمان می‌بردم آنهایی قهرمان جهان می‌شوند که قبلا قمر مصنوعی پرتاب کرده‌اند

در این چند دهه، یک جمله معروف از تختی خیلی تکرار شده، که وقتی روی سکو رفتم احساس کردم همان رضایی هستم که بودم، نه چیزی به وزنم اضافه شده بود و نه به مغزم؛ اصل این روایت را در کیهان ورزشی چاپ دی‌ماه 46 به زبان خود تختی بخوانید: «… از سال 1951 الی 56 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می‌کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده میایستادند و موقعی که از آن بالا میخواستند مدال خود را دریافت دارند کاملا قوز میکردند من همیشه در فکر این بودم. آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شد تا آقای رئیس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد؟ دیگر دلم نمیخواست قهرمان کشور شوم میخواستم به همه آنهایی که به من میخندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر میکرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر با این اندیشه عذاب نمیکشیدم اما دایم گمان میبردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلا قمر مصنوعی پرتاب کرده‌اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل میپنداشتم.»

*فقط برای این قهرمان شده بودم که عده‌ای از هموطنانم جشن بگیرند

تختی در ادامه نوشته است: «بخیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من میخواهم قمر به کره ماه بفرستم!! اما در ملبورن جای من و مدال من با شورویها عوض شد و من هم مثل (کولایف) برای گرفتن طلا کاملا دولا شدم اما همینکه از کرسی به پایین پریدم و پس از اینکه چند پسر و دختر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده‌ام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه میخندیدم و نه اشک میریختم.

من فقط برای این قهرمان شده بودم که عده‌ای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ همان رضایی بودم که در ساعت دو بعدازظهر مثل حیوانات سیرک به باشگاه میرفتم. اما نه. تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آنرا بدوش میکشیدم از وجودم رخت بربسته بود. من فقط یک مدال طلا دارم (1956)…»

*برای یک جوانمرد و میهن‌پرست، چشم مهم نیست

در صفحه نهم کیهان ورزشی چاپ دی ماه 1346، در شرح سه عکس از غلامرضا تختی نکات جالبی یادداشت شده، اولی مربوط به چشم آسیب دیده جهان‌پهلوان در المپیک 1956 ملبورن است که او طلای المپیک را به خود اختصاص داده: «وقتی در ملبورن با قهرمان آمریکایی مسابقه می‌داد، پلک چشم و ابروی راستش از هر دو قسمت پاره شد. آنها که در ملبورن بودند، می‌گویند که چنان آسیب دیده بود که پس از مسابقه، شناخته نمی‌شد… برای یک جوانمرد و میهن‌پرست، چشم مهم نیست.»

*مقابل استادم سر تعظیم فرود می‌آورم

در صفحه 9 کیهان ورزشی که همچنان به قلم تختی است، او از حبیب‌الله بلور به نیکی یاد می‌کند: «من که کاپیتان تیم هستم نخواهم توانست مثل بلور که بیشتر از همه ما می‌فهمد، قضاوت کنم، من آنچه را که فکر می‌کردم نوشتم و به شما هم حکم نمی‌کنم و شما هم وظیفه ندارید اظهارات مرا بدون دغدغه خیال قبول کنید. من امیدوارم بلور مطلب مرا اصلاح کند تا قبل از مسابقات جهانی مطلبی از خوانندگان عزیز ناگفته نماند. در خاتمه عرایضم این مطلب واجب است تذکر داده شود که بلور به گردن من و همه‌ی ما حق بزرگی دارد.

او استاد شایسته کشتی ماست و حرمت او بر همه‌ی ما واجب است من و تمام دوستانم بدون بلور هیچ نمی‌شدیم. او بود که روح و جسم ما را تربیت می‌کرد و به میدان می‌فرستاد، او بود که باعث خوشحالی شما می‌گردید.

و این من هستم که در برابر استادم سر تعظیم فرود می‌آورم.»

*او که روزی روی قلب‌ها راه می‌رفت، اینک روی دوش‌ها قرار گرفته است

در صفحه 21 می‌خوانیم: «او که روزی روی قلب‌ها راه می‌رفت، اینک روی دوشها قرار گرفته است اما این که اینجاست، او نیست: او همچنان در دلهاست. روی قلبهاست و بر تارک آسمان گام می‌زند. این که اینجاست جسم است و آنکه می‌شناسیم، روح است. حقیقت است و آنست که حماسه دوران ماست. آنست که با زندگی افتخارآمیزش به مردم ما غرور بخشید. او رستم دوران ماست، او نخواهد مرد و نمرده است، او رفت تا با افسانه اساطیر هم‌آغوش شده به ابدیت بپیوندد.»

غلامرضا تختی ,

258 258

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا