همه مصیبتی را که عزاداران حسینی طی ۱۰ روز اول محرم به سوگ آن مینشینند، تنها ظرف چند ساعت بر خانواده سیدالشهدا وارد شد.
اینجا به سراغ مرور بخشی از رخدادهای لحظه به لحظه روز عاشورا رفتیم.
*ساعت به ساعت روز عاشورا چگونه گذشت؟
زخم ناسور جراحتی است که هیچ وقت التیام پیدا نخواهد کرد. کربلا زخم ناسور تاریخ است. برای همین هم داستان عاشورا برای دلدادگان اباعبدالله سال به سال تکرار شاید، اما تکراری نمیشود. قدیمیها میگویند ماتم و مصیبتی که بر امام حسین علیه السلام گذشت به اندازهای سنگین بود که به جای یک شب، عزاداران حسینی هرشب از دهه اول محرم را به یاد یکی از شهدای کربلا به سوگ مینشستند حال اینکه تمام مصیبتهای کربلا تنها در یک روز و طی چند ساعت بر کاروان امام حسین (علیه السلام) و اهل حرم ایشان وارد شد.
از بانگ اذان صبح روز عاشورا تا غروب عصر روز دهم و آغاز اسارت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله)؛ اینجا ساعت به ساعت سراغ رویدادهای دهم محرم سال ۶۱ رفتیم، تا بدانیم آخرین لحظات زندگی سیدالشهدا چگونه گذشت و این زخم ناسور هزارو چهارصد ساله چه طور به جان تاریخ نشست.
حوالی ۵صبح
مکنای صبح طلوع
نماز صبح به امامت امام حسین علیه السلام و یارانشان اقامه شد. میگویند سیدالشهدا در این هنگام برای اصحاب خطبهای خواند و آنها را به صبر و جهاد در راه خدا دعوت کرد.
این در حالی بود که در همان لحظه لشکریان دشمن هم صف نماز جماعت تشکیل داده بودند و خودشان را برای جنگ با کاروان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله آماده میکردند.
میگویند پس از خواندن نماز صبح اباعبدالله علیه السلام فرمان داد تا همه دور خیمهها را خندقی حفر کنند و آن را با بوتههایی که خود حضرت شب قبل از بیابان جمع کرده بود پر کنند تا زمان حمله دشمن بتوانند آنها را آتش بزنند و از اهل حرم محافظت کنند.
حوالی ۷صبح
اینان که حرف بیعت با یار میزدند
طبق روایتهای تاریخی امام بعد از نماز صبح و نزدیک طلوع آفتاب در حالی که سوار بر شتری میشد تا در میان نگاه سپاه کوفیان به خوبی دیده شود شروع به خواندن خطبه کرد.
سیدالشهدا در این سخنرانی یادآور نامههایی شد که کوفیان برای او فرستاده بودند.
او حتی برخی از اهالی کوفه را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «مگر شما به من ننوشتید که میوهها رسیده و اطراف سرسبز است، اگر بیایی لشکریان مجهز برای تو آماده است؟»
بعد از آن میگویند سیدالشهدا نامههای آنها را به سمتشان پرت کرد و در جواب آنهایی که از ایشان خواستند تا حضرت با یزید بیعت کند که دست آنها به خون نواده پیامبر آلوده نشود این چنین پاسخ داد: «فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.»
حوالی ساعت ۹
اولین تیر عمربن سعد و آغاز جنگ
آفتاب در دل آسمان جا گرفته بود؛ اما جنگ هنوز آغاز نشده بود در روایتهای تاریخی نقل شده که این تعویق و تعلل سرانجام شمر را به ستوه آورد تا جایی که او با خشم و عصبانیت از عمربن سعد خواست تا جنگ را آغاز کند.
عمر اولین تیر را به سمت سپاه امام حسین علیه السلام پرتاب کرد و دیگران را شاهد گرفت تا بعدها به گوش عبیدالله بن زیاد برسانند که او اولین تیر را به طرف کاروان خاندان پیامبر نشانه گرفت.
بعد از اینکه عمربن سعد جنگ را آغاز کرد لشکر کوفیان سپاه سیدالشهدا را تیرباران کردند که در این تیرباران چند تن از یاران امام به شهادت رسیدند و حضرت به آنها فرمود: «برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست. آماده شوید.»
حوالی ساعت ۱۰
حمله از یمین و یسار
دو غلام ابن زیاد اولین کسانی بودند که برای نبرد تن به تن از سپاه کوفه اعلام آمادگی کردند که هر دوی آنها به دست عبدالله بن عمیر کشته شدند.
گفته شده که بعد از این نبرد تن به تن سپاه دشمن از یمین و یسار و به شکل سراسری به لشکر اباعبدالله حمله برد.
از جناح راست حبیب بن مظاهر مقابلشان ایستادگی و هجوم آنها را دفع کرد. از طرفی شمر که از جناح چپ به سپاه امام حمله برده بود با دفاع افرادی همچون زهیر رو به رو شد و دستش جراحت برداشت به اندازهای که آنها در نهایت مجبور به عقب نشینی شدند. اما بعد از این عقب نشینی عمربن سعد دوباره دستور تیرباران سپاه را داد که منجر به شهادت چند تن دیگر از اصحاب امام شد.
حوالی ساعت ۱۱
تا زندهایم کسی از بنیهاشم به میدان نخواهد رفت
بعد از تیرباران سپاه دشمن امام حسین علیه السلام از یارانش خواست تا تن به تن به میدان نبرد بروند.
آن روز اصحاب وفادار امام حسین علیه السلام به یکدیگر قول داده بودند تا وقتی هرکدامشان جان در بدن دارند اجازه ندهند که هیچ یک از مردان بنی هاشم وارد کارزار شوند.
میگویند مسلم بن عوسجه جزو اولین کسانی بود که در جنگ به شهادت رسید.
وقتی حبیب بن مظاهر بر بالینش حاضر شد گفت اگر شهادتم نزدیک نبود، دوست داشتم آنچه برایت مهم است به من وصیت کنی میگویند مسلم در آن لحظه با دست اشارهای به سیدالشهدا کرد و فرمود: «وصیت من این مرد است»
حوالی ساعت۱۲
اولین باری که امام گریست
نزدیک اذان ظهر امام حسین علیه السلام از لشکریانش خواست تا با عمربن سعد حرف بزنند و برای اقامه نماز مدتی جنگ را متوقف کنند.
وقتی یاران سیدالشهدا این خواسته را مطرح کردند یکی از اشقیا فریاد زد: نماز شما قبول نمیشود. این حرف خشم حبیب را برانگیخت تا جایی که در جواب او گفت:ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبول نمیشود؟ در این میان وقتی حبیب به جنگ با آنان رفت از جانب دشمن محاصره شد و به شهادت رسید.
وقتی خبر کشته شدن او به امام رسید سیدالشهدا برای اولین بار در روز عاشورا اشک ریخت، رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم.» برای برپایی نماز افرادی همچون زهیر و سعد بن عبدالله خودشان را مقابل پرتاب تیرها سپر جان امام کردند تا سرانجام امام حسین علیه السلام نمازش را شکسته خواند.
حوالی ساعت ۱۳
جوانان بنیهاشم بیاید علی را بر در خیمه رسانید
وقتی همه یاران امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند. نوبت به بنی هاشم رسید. اولین کسانی که وارد میدان رزم شدند حضرت علی اکبر و عبدالله بن مسلم علیهم السلام بودند. امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت پسرش بر بالین او حاضر شد و گروهی که او را کشته بودند نفرین کرد: «پس از توای پسرم! اوف بر این دنیا باد.» سپس از جوانان بنی هاشم خواست که پیکر علی اکبر را به کنار خیمهها ببرند.
حوالی ساعت ۱۴ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
همه رفتند عاقبت سیدالشهدا و حضرت عباس علیه السلام تنها شدند. عطش و تشنگی بر کاروان امام و اهل حرم غلبه کرده بود. در روایتهای تاریخی این طور نقل شده که قمر بنی هاشم اذن میدان گرفت، ولی اباعبدالله از او خواست تا از شط برای اهل کاروان آب بیاورد. قمر بنی هاشم علیه السلام وقتی به سمت فرات رفت توانست از بین نگهبانان شریعه خود را به آب برساند، ولی هنگام برگشت در نخلستان، دشمن به او حمله ور شد.
سپاه یزید که جرات نزدیک شدن به حضرت عباس علیه السلام را نداشتند در میان نخلستان او را تیرباران و دو دستش را قطع کردند و بعد از آن با ضربت عمود آهنی به سر علمدار کربلا او را به شهادت رساندند.
نوشته اند وقتی سیدالشهدا بالای سر برادر رسید فرمود: اکنون کمرم شکست و چارهام اندک شد.
حوالی ساعت ۱۵
وداع با اهل حرم
وقتی سیدالشهدا تنهای تنها شد لباسش را پاره پاره کرد تا بعد از شهادت آن را به غارت نبرند؛ هرچند همان لباس هم به غارت اشقیا رفت.
در این هنگام امام حسین علیه السلام فرزند شش ماهه اش را برای طلب آب به میدان برد که به ضرب تیر سه شعبه حرمله به شهادت رسید.
وقتی نوبت به وداع با اهل حرم شد حضرت به سوی خیمهها رفت. نوشته اند حضرت سکینه سلام الله علیها در این لحظه رو به پدر کرد و گفت: «پدر جان ما را به حرم جدّمان برگردان!» امام پاسخ داد: «هیهات! اگر مرغ قطا را رها میکردند در آشیانهاش آرام میگرفت.(اشاره به اینکه ما را رها نخواهند کرد).»
در این لحظه صدای گریه زنها بلند شد، امام آنها را آرام کرد و به سوی دشمن حمله برد.
امام وقتی وارد میدان شد کسی جرات رویارویی با او را نداشت تا جایی که هرکس به سمت سیدالشهدا آمد؛ امام او را به هلاکت رساند.
اباعبدالله هنگام مواجهه با دشمنان میفرمود: «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.» در این لحظات عمربن سعد به لشکریانش دستور داد و با فرمان او ۴هزار تیرانداز از هر طرف امام را مورد هدف قرار دادند.
حوالی ساعت ۱۵ الی ۱۶
او میبرید و من میبریدم او از حسین سر من از حسین دل
میگویند سیدالشهدا از شدت زخمهای فراوان از اسب به زمین افتاد و در این لحظه حضرت زینب سلام الله علیها به بیرون خیمهها آمد و با نالهای جانسوز گفت: «کاش آسمان بر زمین فرو میافتاد.» پس از آن رو به عمر بن سعد کرد و فرمود: «ای عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیهالسلام را شهید میکنند و تو نظاره میکنی؟! وای بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟» سکوت مرگباری همه را فرا گرفته بود و کسی پاسخی نداد.
وقتی حالت ضعف بر امام حسین علیهالسلام غالب شد، هر کس با هر وسیلهای که در اختیار داشت به سید الشهدا ضربه میزد، ولی هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار میشد، لرزه بر اندامش میافتاد و به عقب بر میگشت.
حمید بن مسلم میگوید: پیش از آن که حسین کشته شود شنیدم که میگفت «به خدا پس از من کسی را نخواهید کشت که خدا از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم بگیرد.»
در همین لحظات بود که شمر فریاد زد: «وای بر شما منتظر چه هستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، او را بکشید!» میگویند در این حال سنان بن انس حملهای کرد و نیزهاش را در قلب امام حسین (علیه السلام) فرو برد.
وقتی شمر بن ذی الجوشن روی سینه مبارک امام علیهالسلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت وقتی میخواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندی زد و فرمود: آیا مرا میکشی در حالی که میدانی من کیستم؟ شمر گفت: آری، تو را خوب میشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت علی مرتضی و جدت محمد مصطفی است، تو را میکشم و باکی ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیهالسلام را از بدن جدا ساخت.
حوالی ساعت ۱۷
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
بعد از شهادت سیدالشهدا اشقیا لباسهای ایشان را غارت کردند و به سمت خیمههای زنان و کودکان حمله بردند و آنها را به آتش کشیدند در بعضی از مقاتل نقل شده حضرت زینب سلام الله علیها نزد امام سجاد علیه السلام آمد و عرض کرد: «ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان، خیمهها را آتش زدند، ما چه کنیم؟» امام فرمودند: «علیکن بالفرار»
میگویند در همین حوالی از روز عمربن سعد به ۱۰ نفر از اسب سواران دستور میداد تا با اسب هایشان بر پیکر مطهر امام حسین (علیه السلام) بتازند.
سید بن طاووس نقل میکند: عمر سعد در روز عاشورا سر بریده امام حسین (علیهالسّلام) را به خولی و حمید بن مسلم داد تا آنها آن را نزد ابنزیاد ببرند، سپس دستور داد سر از بدن سایر شهیدان جدا نمودند و آن سرها را به همراه شمر بن ذی الجوشن، و قیس بن اشعث، و عمرو بن حجّاج به سوی ابنزیاد فرستاد، آنها سرها را به کوفه آوردند. عمر سعد در روز عاشورا و روز بعد تا ظهر، در کربلا ماند.».
اما از طرفی بلاذری نقل میکند در روز یازدهم سرهای شهدا بریده شد و پس از اینکه عمر بن سعد و همراهانش اهل بیت (علیهمالسّلام) را به سوی کوفه حرکت دادند، سرها را نیز روی نیزهها زدند و با خود بردند.
منبع: مشرق نیوز