مروری بر «مجلس ضربت زدن» / شما با من چه کردید؟

من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرن‌هاست سرگشته بیابان خضر الیاسم! شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه‌گیر و خندق‌گذار و معجزه‌سازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم‌آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟

مجله رز پلاس: «مجلس ضَربت زدن» عنوان نمایشنامه‌ای  از بهرام بیضایی است که در سال ۱۳۷۹ آن را نوشته است. این نمایشنامه در ۱۰ صحنه گروهی را نشان می‌دهد که می‌خواهند نمایشی درباره حضرت علی بن ابی‌طالب (ع) به روی  صحنه ببرند اما در این راستا با یک چالش بزرگ مواجه هستند و آن هم اینکه اجازه ندارند، بازیگری را با گریم و چهره حضرت علی (ع) روی صحنه ببرند و نمایششان به‌جای آنکه با محوریت امیر مومنان باشد، جایگاه جولان اشقیا یعنی ابن‌ملجم و قطّامه می‌شود؛ خوارجی که عرب را سرور تمام نژادها می‌دانند و از عدل علی شاکی‌اند؛ ‌ چراکه این عدالت اوست که آن‌ها را با عجم یکی می‌کند.

مهم‌ترین معضل گروه نمایشی همین است که نمی‌توانند شخصیت اصلی را نشان دهند؛ ‌ زیرا «هیچ‌کس اونقدر معصوم نیست که بتونه تجسم مقدسین باشه! روشن شد؟». (بهرام بیضایی ـ صفحه ۴۸)

در جایی دیگری نوشته است: «صحنه قدمگاه اولیاست! نمی‌بینید؟ اگر نمی‌بینید برای اینه که ما به خاطر ممانعت‌هامون نمی‌تونیم نشونشون بدیم و به خاطر ملاحظات سنتی، صداشونو هم نمی‌تونیم به گوش شما برسونیم. خب خانم‌ها و آقایان؛ این مقدس‌ترین صحنه ماست!» (بهرام بیضایی ـ صفحه ۵۱)

در نهایت انگار نویسنده خوابی دیده یا الهامی به او شده است؛ پس چیزی می‌نویسد و گروه نمایشی تصمیم می‌گیرد که با پارچه‌ای چهره‌ی بازیگر را بپوشانند و امام علی(ع) را به آن شکل نشان دهند. در آخرین صحنه، زمان‌ها در هم آمیخته می‌شوند و نقشی که نویسنده نوشته با زبانی آرکائیک از زمان حال حاضر شکوه می‌کند:

«من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم!

شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه‌گیر و …خندق‌گذار و معجزه‌سازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم‌آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟

وای بر آن‌که برده کند، و آن‌که بردگی خواهد! وای بر آن‌که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکه‌های قلبتان! به ذوالفقار خون‌چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا ساده‌دلان را کیسه تهی کنید!

ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین کردی  که گردنت نزنند! ای بالانشین  که حیا فکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم‌بر که در مظلومیت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟

و تو ای سوار بر رهوار تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می‌دید، تا رکابت گیرند و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی! ای زاده دروغ و بالیده در ریا  به شمار بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار این است نه تیغ دو دم!

صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. به سالها!…

آنها که خود را به من می‌بندند، کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکب روح ساده‌دلانند! آنها که لاف جنگ می‌زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش می‌پرورند برای جنگ با حقیقت!

شما با من چه‌ کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آن‌که به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنه‌ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران من با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟»

البته بهرام بیضایی خودش این نمایشنامه را به نمایش درنیاورده است اما محمد رحمانیان سال ۱۳۹۵ این نمایشنامه را با اجازه از نویسنده بی کم‌وکاست (فقط با این تغییر که نویسنده در این نمایش زن بود، با بازی مهتاب نصیرپور، در حالی که در نمایشنامه مرد است و آن هم با اجازه بیضایی و از آنجا که بازی علی عمرانی در این نقش در این زمان مقدور نشد) در سالن اصلی تئاتر شهر تهران به نمایش درآورد. محمد رحمانیان در سال ۱۳۹۳ نیز نمایشنامه‌خوانی مجلس ضربت زدن را در همین تالار کارگردانی کرده بود.

انتهای پیام

خروج از نسخه موبایل