روزبه م افلگیر ود. او اصلا مسرش را طلاق ندارد ود. من هم به او التماس میکردم که در را باز ند، ولی روزبه با پدرش تماس گرفت. ر مال ناباوری پدرش پیشنهاد ولناکی داد. او گفت روزبه مرا از پنجره به این پرت ند. مزمان پدرش هم میآید و جسدم را از نجا دور میکند. رش میگفت با این کار همه چیز نهان میماند. رچه التماس ردم، ایدهای نداشت. رش انهشان همان نزدیکیها بود، لی سریع رسید. روزبه مرا از پنجره به پایین پرتاب کرد. نوز نفس میکشیدم و پدرش میخواست کارم را تمام کند، اما رهگذران رسیدند و پدر روزبهام مرا به من حال رها کرد و مت.
کمتر از یک دقیقه