اقتصادی

مادربزرگ که رفت؛ درختان نارنج هم رفتند

مادربزرگ که رفت؛ درختان نارنج هم رفتند

۱۵ اسفند روز درختکاری است و به همین بهانه «احسان ناظم بکایی» روزنامه‌نگار قدیمی از درخت‌های نارنج حیاط مادربزرگش برای ایسناپلاس یادداشت نوشته‌است. درختانی که مادربزرگ خودش با دستان خودش کاشته بود و بعد از رفتنش هم دیگر نماندند.

ایسناپلاس:بهار که می­‌آمد تا در خانه مادربزرگ باز می‌­شد در بوی بهار نارنج غرق می­‌شدیم. چند درخت قد و نیم قد نارنج در حیاط خانه‌­اش، در باغچه­‌ای که گرد حوض کوچک مربعی را احاطه کرده بودند، زندگی می­‌کردند و غرق گل بودند. کاشتن این درختان برای مادربزرگم، سخت نبود. آب نارنج را که می‌­چلاند روی غذا، هسته­‌هایش را در آبکش کوچکی می­‌ریخت و سر فرصت، گودال‌­های کوچکی را در بخش­های مختلف باغچه می‌­کند و با زمزمه بسم الله، آنها را می‌­کاشت. خیلی هم لی­‌لی به لالایشان نمی‌­گذاشت. همان­طور که خرمالوی قدیمی را که حکم پیر باغچه را داشت و یادگار دوران باغ بودن خانه بود، آب می­‌داد به هسته‌­های بهار نارنج آب می‌­داد. همان طور که مراقب کوتاه کردن شاخه‌های اضافی تاک قدیمی‌ خانه بود -تاکی که از دیوار حیاط خانه، عرض کوچه را طی می‌­کرد تا به دیوار مسجد برسد و انگار حکم سیم اتصال خانه به مسجد را داشت که اجدادمان، وقف کرده بودند- شاخه‌­های نارنج را کوتاه می‌کرد. خانه‌ای که نه در مازندران که در همین تهران و در محله تهران‌­نو قرار داشت. درست کنار مسجد خاتم­‌الاوصیا که نمازگزاران عادت کرده بودند، در بهار با بوی گل­‌های بهار نارنج وارد شبستان مسجد شوند. درختان نارنج اما فقط گل نمی‌­دادند، میوه هم می‌دادند و تازه آن قدیمی‌­ترهایشان، را پیوند زده بودند و هر شاخه‌­شان، میوه­ای از خانواده نارنج می‌­داد. اگر شاخ­ه‌ایی نارنج هدیه می­‌دادند، شاخه‌­ای دیگر به پرتغال می‌­نشست، شاخه‌­ای دیگر نارنگی می­‌داد. ترکیبی عجیب روی درختان شکل می­گرفت و برگ­‌هایشان نیز تا حدی فرق داشت. محل اتصال پیوندها شبیه زخم­های کهنه و قدیمی بود و چنان با شاخه­‌های اصلی درخت، گره خورده بودند که بیشتر نشان دهنده قدمت و کارایی‌­شان بود تا زخم و ناراحتی. تابستان که نزدیک می‌­شد، شاخه­‌های خشک و محکمی که در انبار بود می‌­آوردیم و زیر شاخه­‌های سنگین شده ­می­‌زدیم تا نشکنند. آب دادن و شستن سر و روی درختان نارنج هم صفای دیگری داشت. آب که به برگ‌­ها می­‌خورد و بر سنگفرش­‌های ختایی می‌­ریخت، هم حرارت گرمای تابستان را مهار می‌­کرد و هم بوی خوش برگ‌­های نارنج بود که به مشام می‌­رسید. برخی میوه‌­ها روی درختان می‌­ماند و حتی در پائیز و زمستان آن را نمی‌کند. این کار شبیه نگهداری میوه در یخچال بود. کافی بود برفی بیاید تا میوه‌­های نارنجی رنگ از لابلای سبزی برگ­ها و سفیدی برف به چشم بیایند. در روزهای سرد زمستان که درختان خرمالو و مو، بی­‌برگ بودند، رنگ و لعاب حیاط خانه با درختان نارنج بود که با برگان همیشه سبزشان، چشمگیرتر از همیشه رخ نمی‌نمودند. برای من همیشه جالب بود که چطور برگان نارنج که پهن بود و شباهتی با درختان سوزنی برگ کاج و سرو نداشتند، چطور در برف و سرما دوام می‌­آوردند.

مادربزرگ که رفت؛ درختان نارنج هم رفتند

مادربزرگ در بهاری رفت که بوی بهار نارنج، حیاط خانه را پر کرده بود. پیکرش را درست زیر همان درختان بهار نارنج گذاشتند. گل­های بهار نارنج کف حیاط را پر کرده بودند. انگار می­‌خواستند زیر پای مادر بزرگ را فرش کنند. مثل اینکه می­‌دانستند دیگر کسی نمی‌­تواند مراقب­شان باشد. بوی بهار نارنج این بار طعم اشک گرفته بود. بهار تلخ سال ۱۳۹۷ بود که مادربزرگ رفت. با رفتن او، خیلی تلاش کردم تا نارنجی بکارم. اما هیچکدام نگرفت. مشکل از چه بود؟ خاک؟ هسته نارنج؟ آب؟ هوای شهر؟ هیچکدام! مشکل نبودن مادربزرگ بود که هسته­‌های نارنج را با عشق، علاقه و ایمان به سبز شدن­شان با بسم الله بکارد. مادربزرگ که رفت. درختان نارنج هم رفتند و اهل کوچه و مسجد در حسرت شمیم بهار نارنج ماندند.

انتهای پیام

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا